خلاصه داستان: مزدور جهش یافته بد دهان وید ویلسون (با نام مستعار ددپول) تیمی از دیگر سرکش های جهش یافته را گرد هم می آورد تا از یک پسر جوان با توانایی ها در برابر کابل سایبورگ وحشیانه و در حال سفر در زمان محافظت کنند.
خلاصه داستان: لیزا دولیتل دخترش را به "دورانگو"، یک مزرعه دام، می فرستد تا خودش را پیدا کند. در آنجا، او از استعداد خود برای صحبت با حیوانات استفاده می کند تا دورانگو را از تسخیر یک مزرعه همسایه نجات دهد.