خلاصه داستان: مرد جوانی که با اسکیزوفرنی دست و پنجه نرم می کند ، با وضعیت خود با یک مرد بازنشسته که با دنیایی سر و کار دارد ، با دنیایی که دیگر به او احتیاج ندارد ، با وضعیت خود روبرو می شود.
خلاصه داستان: هیولاها آن را به یک شهر کوچک همسایه در میانه ناکجاآباد تبدیل کرده اند و مردم محلی باید با بازماندگان قتل عام بار متحد شوند تا بفهمند چگونه زنده بمانند.