خلاصه داستان: در سواحل شنی ورسیلیا در تابستان 1956، یک نوجوان بداخلاق، ساندرو، تعطیلات خود را به همراه خانواده و خواهر شوهرش که به طرز جالبی زیباست، در کنار دریا می گذراند.
خلاصه داستان: دو مبلغ غیر معمول در شمال غربی ونزوئلا به گله خود کمک می کنند تا محصول خود را بفروشند و هرگز از مبارزه برای محافظت از گله خود در برابر فرماندار شرور و فاسد نمی ترسند.
خلاصه داستان: یک آهنگساز بد شکل روح خود را برای زنی که دوستش دارد می فروشد تا او موسیقی او را اجرا کند. با این حال، یک سرمایه دار شرور به او خیانت می کند و موسیقی او را می دزدد تا قصر راک او، بهشت را باز کند.
خلاصه داستان: برای خراب کردن یک شهر غربی و سرقت زمین آنها، یک سیاستمدار فاسد یک کلانتری سیاه پوست را منصوب می کند که به سرعت تبدیل به مخوف ترین دشمن او می شود.