خلاصه داستان: پس از عواقب جنگ، دختر جوانی که به عنوان ابزار جنگ مورد استفاده قرار میگرفت، زندگی کردن را آموخت. با زخم های سوختگی، او به گذشته خود باز می گردد تا احساسات واقعی سرگرد "دوستت دارم" را احساس کند.
خلاصه داستان: یک شکارچی شاگرد جوان و پدرش به ایرلند می روند تا آخرین گله گرگ ها را از بین ببرند. اما همه چیز تغییر می کند وقتی او با دختری آزاده از یک قبیله مرموز دوست می شود که شایعه شده است که شبانه به گرگ تبدیل می شود.
خلاصه داستان: توماس مک کنزی در تمام زندگی خود به دنبال دختری عالی بوده است. وقتی با دو زن آشنا میشود که علاقهاش را برانگیختهاند، میآموزد که عشقی که ما به دنبالش هستیم همیشه عشق واقعی نیست که ما را کامل میکند.
خلاصه داستان: پدری آشفته اما با نیت خوب که اخیراً از همسرش جدا شده است، پس از امتناع همسر سابقش از اجازه دادن به پسرشان به عنوان خود واقعی خود، به همراه پسر ترنس خود به بیابان مونتانا فرار می کند.